براساس گزارشها، جوانی که همراه من از یک صرافی آمده بود، به من گفت اگر مایل به فروش سکه زیر قیمت بازار باشم، او خریدار است. تازه فهمیدم موضوع از چه قرار است. عصر پنجشنبه بهدلیل مشکلی مالی که برایم پیش آمد، برای فروش یک قطعه ربع سکهی بهار آزادی به بازار رفتم. این ربع […]
براساس گزارشها، جوانی که همراه من از یک صرافی آمده بود، به من گفت اگر مایل به فروش سکه زیر قیمت بازار باشم، او خریدار است. تازه فهمیدم موضوع از چه قرار است.
عصر پنجشنبه بهدلیل مشکلی مالی که برایم پیش آمد، برای فروش یک قطعه ربع سکهی بهار آزادی به بازار رفتم. این ربع سکه را مدتها پیش برای چنین روزی کنار گذاشته بودم.
به اولین صرافی در یکی از پاساژهای معروف غرب تهران وارد شدم. دو جوان مرتب پشت پیشخوان با نارضایتی به سلام من پاسخ دادند. وقتی موضوع فروش را مطرح کردم، یکی از آنها با نگاهی مخفیانه گفت: «اجازه بده سکهات را ببینم.»
شگفتزده شدم، اما تجربههای قبل باعث شد بدون بحث سکه را بردارم و به صرافی بعدی بروم.
در همان لحظه، همان جوان با صدای آهسته از پشت پیشخوان گفت: برای اینکه دلخور نشوی، اجازه بده سکهات را به صرافی در آن سوی خیابان هم نشان بدهم. او تأکید کرد که این صراف یکی از همکاران قدیمی است و اظهارنظرش در این محدوده معتبر است.
به دنبال او به سوی دیگر خیابان رفتم. در ورودی صرافی را باز کرد و زیر لب گفت: «سکهاش خوب نیست» بدون آنکه متوجه شود من میشنوم.
صرافی که ادعا میشد همه به اعتبار او اعتماد دارند، با دقت بیشتری سکه را بررسی کرد. سپس حرف صراف اولیه را تأیید کرد. من از رفتار و سناریویی که برایم ترتیب داده بودند نه از خود سکه عصبانی شدم.
بدون هیچ واکنشی از صرافی خارج شدم، اما جملهای ترسناک شنیدم. جوانی که مرا از صرافی اولیه همراهی میکرد، گفت: اگر آماده باشی سکه را زیر قیمت بازار بفروشی، خریدارم. در این لحظه، از اصل ماجرا آگاه شدم.
سه گزینه پیش رو داشتم. یا باید ربعسکه را زیر قیمت بفروشم، یا آن را به صرافیهای دیگری ببرم. گزینه سوم که بدترین گزینه بود، تحویل سکه به همان صرافی بود که نامش روی وکیوم حک شده بود.
عجله داشتم و نمیتوانستم گزینه سوم را امتحان کنم. بنابراین به صرافی بعدی در همان پاساژ معروف رفتم. صرافی جدید حدود ۱۰ دقیقه زیر نور سکه را با دقت بررسی کرد، شاید بهخاطر تردید به من و صراف همسایهاش.
پس از بررسی مفصل، با صدای بلند اعلام کرد که خریدار است و سکه را به نرخ جاری بازار خریداری میکند. جو سرد و سکوتی که در طول این ۱۰ دقیقه حکمفرما بود، شکسته شد و من شروع به گفتن داستان صراف همسایه کردم. او با نگاهی که نشان میداد همه چیز را میداند، بدون گفتن کلمهای نظرش را به من انتقال داد.
من همه چیز را متوجه شدم. بیکلام از صرافی خارج شدم و پس از واریز وجه به حسابم از پاساژ خارج شدم. صبح جمعه، در حال کار با کامپیوتر شخصیام بودم که یکی از دوستان قدیمی تماس گرفت و داستانی مشابه تعریف کرد.
او گفت یکی از خریداران خودروهای کارکرده به او گفته که بهخاطر لکه رنگ کوچکی روی در کوییک، ۵۰ میلیون تومان کاهش ارزش خودرو دارد. من مشخصات دقیق خودرو را گرفتم و به او گفتم که من به عنوان خبرنگار اقتصادی نمیتوانم این حرف را تأیید کنم.
مشخصات خودرو را در یکی از پلتفرمهای معتبر برای قیمتگذاری خودرو بررسی کردم و فهمیدم که قیمتی که خریدار اعلام کرده، ۲۲ میلیون تومان پایینتر از واقعیت است. به او گفتم که مراقب باشد. قیمت پیشنهادی خریدار زیر بازار است.
او تصمیم گرفت از فروش خودرو با قیمتی که پیشنهاد شده، منصرف شود و شرایط درج آگهی در پلتفرمهای آنلاین را جستجو کرد. همه چیز را برایش توضیح دادم. او شنبه صبح قبل از ساعت هشت تماس گرفت.
او گفت که همان جمعه برای کوییک دستدومش مشتری پیدا کرده و با خریدار جدید ملاقات کرده است. فروش خودرو با قیمتی که ۲۲ میلیون تومان بالاتر از پیشنهاد خریدار اولیه بود، صورت گرفت. همزمانی داستانهای صراف اول و خریدار خودرو دوستم نشان میدهد نباید به دلالهای کف بازار اعتماد کرد.
دیدگاهتان را بنویسید